اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست
او جانشين همه نداشتنهاست
نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی
دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمیدانی تو
بی تو سبزترین خاطره ها میمانند
فصلهایم همه زرد است نمیدانی تو
زیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من مثل گرداب است نمی دانی تو
عاشقم کردی رفتی وکنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمیدانی تو
باز تکرار کنم آغازین را
دلم آئینه ی درداست نمیدانی تو
هم اکنون نیازمند یاریه سپاستان هستیم